سلام امروز ۱۳ ماه شهریور هست.سری قبلی ک بحثمون شد من بهت گفتم این رابطه رو نمیخوام چون اگر اعتماد نباشه بی فایدس.و تو گفتی اگر الان هستم بخاطر اعتمادمه.یعنب الان ک نیستی از بی اعتمادیته.

نمیدونم چطور شد و چی شد فقط میدونم ک چهارشنبه داشتیم قسمت ۱۴ شهرزاد فصل ۳ رو میدیدیم. ولی بحثمون شد دلخور شدیم انگار از هم.پنجشنبه ب ابراهیم اس دادم راجب اون مساله ک ببینم با سحر ب کجا رسیدن ک گفت میخوایم بیایم همدان.بخاطر همین رفتیم سیمین من بهت پی ام دادم ک میریم سیمین توام نوشتی اکی خوش بگذره.

اما دیگه خوش نگذشت چون وقتی برگشتیم بهت پی ام دادم ک کلاس زبانم از ده و نیم افتاده ساعت ۸ونیم خواستم بهت بگم نیای اما تو خوندی ک جواب ندادی

فرداش بهت زنگ شدم جواب ندادی.بعد از ظهر تولد رها دختر منا بود مشغول بودم شبش حنابندان دعوت بودیم زنگ زدم اس دادم خبری ازت نبود.ک بالاخره ۱ جمله نوشتی زنده ام نگران نباش.فقطططط همین.الان چند روزه خبری ازت ندارم چون میدونم نخوای نمیتونم برگردونمت.حتی بهم نگفتی چته و مشکلت چیه.اما بنظر من باز مشکل برمیگرده رو اعتماد نداشتن.شب پنجشنبه پسره پی ام داد ک سحر رفته ب مهران گفته ک فلانی گفته مهران برای کندن با دوس میشه.و اصرار داشت ک باید ب سحر زنگ بزنه. رابطه ی ما خوب نبود ک بخوام برات توضیح بدم.گوشی رو دادم ب سحر تورو بلاک کردم.سحر با پسره چون نت نبود کم و بیش صحبت کردن.نیومدم ازت بپرسم مشکلت چیه یا برات توضیح بدم.چون جواب تمام این سال ها شد یک کلمه ک زنده ایم نگران نباش


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها